سیدمحمدسیدمحمد، تا این لحظه: 13 سال و 8 ماه سن داره

يكی يه دونه ، عزيز در دونه

پشتکار گل پسری

  امروز نهمین روزیه که اغاجون و مامان جون و خاله رفتن مسافرت خیلی جاشون خالیه ما هم که  تنها پاتوقمون اونجاست حسابی تنها شدیم . این چند روزه با کارهای خونه و شیرینکاریهای حضرتعالی سرمون رو گرم میکنیم بابایی میگه تو کارهای خونه پیش فعال شدم راست میگه بنده ی خدا اخه نیست که  همش خونه ایم گیر دادم به تمیز کاری و تغییر دکوراسیون از عزیز دردونه بگم ، که هرچی بگم کم گفتم این روزا سخت مشغول تمرین تاتی و راه رفتن هستی ، یکی دو قدم بر میداری . البته که پیشرفت خوبیه گل پسری ، افرین به همتت همینجوری تمریناتت  رو مردونه ادامه بده پس فکردی انیشتین و بقیه رفق...
20 شهريور 1390

گزارشی از این چند روز تعطیلی

تعطیلات عید فطر ، طبق معمول رفتیم خونه ی اغاجون. خوب بود خوش گذشت ، خاله ها و دایی هم اومدن و جمعمون جمع شد. شبها تا صبح  بیدار و روزا تا لنگه ظهر خواب. تو این شب نشینیا خیلی وقتا حرفها ی تکراری میزنیم اما نمیدونم چرا هردفعه تازگی خودش رو داره و حسابی بهمون میچسبه روز پنجشنبه یه جشن مختصر واسه تولد شما گرفتیم جشن که نه بیشتر شبیه مهمونی بود با اینکه خیلی خیلی ساده برگزار شد اما خوش ، خاطره ای شد. روز یکشنبه همرا با باباجون رفتیم مرکز بهداشت و واکسن یک سالگی رو نوش جون کردی مثه همیشه صبور و مقاوم به قول بابایی یه اخ هم نگفتی ، افرین پسر شجاع . حالا بریم سراغ شیرین کاریه...
15 شهريور 1390

یه ساله شدی ، مبارکههههههههه

امروز یک روز خیلی مهمه . امروز برای مامان و بابای قندعسل خیلی عزیزه و دوست داشتنی.  برای رسیدن به این روز لحظه شماری میکردیم . بالاخره فرا رسید . چه زیبا هم رسید . مقارن شد  با عید ، اون هم عید سعید فطر. زیاد معماییش نکنم . آره امروز تولد یک سالگی قندعسله روز کامل شدن خانواده ، روزی که من بابای خونه شدم ،  همسرم مامان خونه. که همش هدیه های  قندعسله به ما . چرا که این هدیه ها رو مدیون حضور شیرینش هستیم .  راستی فراموش کرده بودم تولد قندعسل یک روز قبل از سالگرد ازدواجمون هم هست . امسال ششمین سالگرد ازدواجمونه . مامان قندعسل دهم شهریور روزیه که خانمیتون تکمیل تک...
8 شهريور 1390

چند تا از بازیهای مورد علاقه ات

نفس طلا بالاخره کلاغ پر و یاد گرفتی ، دستای کوچولوتو میذاری زمینو میبری بالا . جالبیش اینجاس که اهنگ کلاغ پر رو موقع بازی ادا میکنی خیلی این بازی رو دوست داری چند روز پیش خونه ی اغا جون که بچه ها طبق معمول گرم بازیهای اکشن و بزن بزنه خودشون بودن رفته بودی کنارشون و تو اون بگیر و بزن ها یه گوشه واسه خودت کلاغ پر بازی میکردی خیلی منظره ی جالب و خنده داری بود بازی پر یا پوچ هم رو ماهرانه بلد شدی وقتی میگم تو کدوم دستمه دو تا مشتمو باز میکنی تا بالاخره پیداش کنی اونجاست که شروع میکنی به دست زدن و ما باید تشویقت کنیم بعدش هم که دوباره میدی دستم و بازی همچنان ادامه دارد ...
6 شهريور 1390

اولین احیا

احیای شب بیست و سوم ماه مبارک رمضان همراه با خاله فاطمه و مامان جون و زهرا گلی(دختر دایی)رفتیم خونه ی پسر دایی من یه خورده دیر رفتیم اخه داشتیم سریال شبکه ی یک رو میدیدیم به خاطر همین جای نشستن تو سالن گیرمون نیومد . تو یه اتاق مجزا نشستیم منم که از خدا خواسته، اخه جای کافی واسه ورج وورجه های جنابعالی بود تا صبح پلک هم نزدی ، بچه هم بچه ها ی قدیم اخه تا اونجایی که من یادمه اون موقع ها  که با مامانامون میرفتیم احیا نصفه نیمه ها ی جوشن خواب میرفتیم ما مشغول دعا و تو زهرا هم گرم بازی ، زهرا جون هشت سال داره اما خیلی بزرگونه و خانمی رفتار میکنه خیلی بهش اعتماد دارم تو رو سپردم دستش ...
3 شهريور 1390
1